«لو انزلنا هذاالقرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیةالله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون .» (1)
«اگر این قرآن را بر کوهی فرو میفرستادیم، یقینا آن [کوه] را از بیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده میدیدی . و این مثلها را برای مردم میزنیم باشد که آنان بیندیشند .»
× × ×
این کریمه، هم میتواند امیدبخش و نشانه تجلیل و تکریم باشد و هم نشانه توبیخ و سرزنش; اما امیدبخش باشد نسبتبه وجود مبارک رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - و عترت طاهره - علیهمالسلام - و شاگردان این مکتب، و سرزنش نسبتبه منحرفان از مکتب . قرآن عظیم که اگر بر کوه نازل بشود آن را متلاشی میکند وقتی که پیامبر (ص) آن را در کمال آرامش حمل و هضم میکند و این کتاب نه تنها او را ناآرام نمیکند بلکه مایه طمانینه و آرامش او میگردد، این نشانه عظمت آن انسان است . کتابی که کوه را ریز ریز میکند بر قلب مطهر رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - فرود آمد و نه تنها این قلب را ناآرام نکرد بلکه آن را از هر ناآرامی دفع کرد: «نزل به الروح الامین علی قلبک» (2) پس این کتاب نازل شد و برای این نازل شد که «کذلک لنثبتبه فؤادک و رتلناه ترتیلا» (3) ما این کتاب را بر قلب مطهر تو نازل کردیم تا تو را تثبیت کنیم، پس این کتاب کوه افکن مایه تثبیت قلب مطهر رسول اکرم شد .
جنبه توبیخی آیه مورد بحثبرای دیگران آن است که کتابی که اگر بر کوه نازل بشود کوه را متلاشی و ریز ریز میکند قلب یک عده در برابر آن هیچ عکس العملی نشان نمیدهد، این همان است که: «ان منها کالحجارة او اشد قسوة» . (4)
درباره قرآن این دو سمتیاد شده است که از قرآن دو کار متضاد در دو زمینه مختلف ساخته است این که فرمود: «وننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لایزید الظالمین الا خسارا» (5) ناظر به همین است . این کتاب، از یک سو مایه شفای دردهای دل مؤمنین است و از سوی دیگر مایه خسارات تبهکاران . قرآن خود را به عنوان شفای دردهای دل مردم معرفی کرد، نکته این است که نفرمود «دوا» ی دردها بلکه فرمود: «شفا» ، ممکن است چیزی دوا باشد، مصرف بشود ولی اثر نکند، اما ممکن نیستشفا جایی برود و اثر نکند، اصولا شفا یعنی تاثیر، و این فرض ندارد که شفا جایی برود و شخص درمان نشود، اما دوا ممکن است جایی برود و هاضمه نپذیرد، پس فرمود: «شفاء لما فی الصدور» . (6)
آن گاه ما فی الصدور را هم مشخص کرد که دردها گوناگوناند: جهل، کینه، دشمنی، عداوت، طمع در نامحرم و . . . این مرضها را که علمی و عملیاند قرآن شفا میدهد و اگر دلی مستعد درمان باشد و قرآن در آن دل بتابد یقینا شفا را به همراه دارد: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین» .
همین قرآن «و لا یزید الظالمین الا خسارا» نه قرآن دیگر، وقتی بر قلب تبهکاران میتابد سیاه تر میشود آن دل، چرا؟ چون در مقابل این نور عکس العمل قرار میدهد و به مبارزه با این نور میپردازد: «یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم» . (7) همین مبارزه علیه نور مایه تیرهتر شدن دلهای آنان است، مثل این که شما برای مهمانهایتان یک ظرف گلابی پخته شیرین و پرآب حاضر کردید بعضی از مهمانها سالماند و دیگران به بیماری دستگاه گوارش مبتلایند آن که سالم است این میوه را میخورد و فربه میشود و آن که زخم معده دارد همین گلابی بر دردش میافزاید، هرچه شیرین تر و پرآب تر باشد دردش افزودهتر میشود . همین گلابی است که دردآور است نه چیز دیگر هرچه رسیده تر و شیرینتر باشد برای دستگاه گوارش کسی که به بیماری سوءهاضمه مبتلاست دردآورتر است . در تمام ایام سال شبی به عظمتشب قدر نیست، به طوری که عبادت در آن شب به اندازه عبادت هزار ماهه است، ولی برای تبهکاران هم هیچ شبی بدتر از شب قدر نیست چون معصیت در شب قدر با معصیت در سایر شبها یکسان نیست . پس یک امر به دو زمینه مختلف دو اثر گوناگون دارد: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین» اما «و لایزید الظالمین الا خسارا» . همین قرآن کوهافکن اگر بر قلب مؤمن بتابد قلب مؤمن را مستحکمتر میکند «الا بذکر الله تطمئن القلوب» (8) و اگر همین قرآن بر دل سیاه سیه دلان که «فی قلوبهم مرض» (9) استبتابد، چون آنها عکس العمل نشان میدهند «و ان منها کالحجارة او اشد قسوة» . (10)
بخش دیگر از سخن این است که فرمود اینها مثلی است که ما ذکر میکنیم «و تلک الامثال نضربها للناس» (11) مثل آن است که مرحله رقیقه ممثل را نشان بدهد گاهی انسان درباره خود این مثل مدتها فکر میکند گاهی از مثل به ممثل منتقل میشود میفرماید اینها جنبه مرآتی دارد، شما باید از این مثل به ممثل منتقل بشوید . اما انتقال از مثل به ممثل کار آسانی نیست ما مثلهایی است که میزنیم . سوره مبارکه حشر طبق شواهدی که در آن هست، مثل جریان یهود بنینضیر و امثال آن، معلوم میشود که در مدینه نازل شده در حالی که در بعضی از سورههایی که در مکه نازل شده است، همین مطلب را با فعل ماضی یاد کرده است; مثلا در سوره مبارکه روم آیه 58 میفرماید: «و لقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل» . ظاهرا مشابه این، در سوره زمر هم هست . پس در بعضی از سورههایی که در مکه نازل شد با فعل ماضی یاد کرد که فرمود ما در قرآن برای هر چیزی مثل زدیم ولی در سوره مدنی با فعل مضارع یاد میکند . این یا برای آن است که چون مستقبل محقق در حکم ماضی استبیان میکند و یا برای آن است که گذشته را به خاطر بیاورد و استمرار را احضار کند، با فعل مضارع یاد میکند .
بنابراین آن تعبیرات ماضی که در سورههای مکی یاد شده استبا تعبیر مضارع که در سوره مدنی یاد شده است قابل جمع است، اگر تعبیر مضارع در سوره مکی بود و تعبیر ماضی در سوره مدنی محذوری نداشت، الآن هم که ماضی در سورههای مکی است و مضارع در سورههای مدنی استبیمحذور است .
چگونه از مثل به ممثل پی ببریم؟ فرمود: «نضربها للناس لعلهم یتفکرون» ما مثال ها را میزنیم تا شاید که مردم فکر کنند . فکر، کار و روش است، کار و روش هم سرمایه میخواهد و هم مقصد . سرمایه این کار، علم و مقصد آن، عاقل شدن است . انسان باید بیندیشد که چه بشود به کجا برسد . مثل را قرآن ذکر نمیکند که انسان متفکر و یا دانشمند، چون اندیشه کردن، ابزار است و علم و دانش هم سرمایه، پس نه دانشمند شدن هدف است و نه تفکر کردن، بلکه تمام تلاش دین این است که عاقل تربیت کند نه عالم . عالم شدن سخت نیست عاقل شدن دشوار است، چون عاقل شدن علم به علاوه عمل صالح است، آن که عالم نیست عاقل هم نیستسختی عقل برای آن است که انسان باید معارف و احکام را خوب بفهمد، سپس اعتقاد پیدا کند و آن گاه عمل نماید، از این رو بسیار دشوار است، اما تفکر ابزار است . خداوند سبحان این موضوع را در سوره مبارکه عنکبوت آیه 43 مشخص فرمود که: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون» غیر از افراد عالم کسی آنها را تعقل نمیکند یعنی عالم بودن سرمایه داشتن است، تفکر ابزار این کار و کار کردن است و عاقل شدن هدف . تمام تلاش برای این است که انسان عاقل بشود عاقل کسی است که معارف الهی را خوب بفهمد و از جنبه عملی هم کسی که نتواند بهشت را کسب کند عالم شده ولی عاقل نشده است، چرا که عقل آن است که به وسیله آن، خداوند پرستش شود و بهشتبه دست آید، چرا که تعریف عقل این است که: «یعبد به الرحمن و یکتسب به الجنان»
و تمام تلاش قرآن برای این است که انسان را تا دم دروازه بهشتبرساند «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام» . (12) بنابراین عالم شدن، مواد سرمایهای را داشتن است، تفکر، کار کردن است و عاقل شدن هدف .
راهی که قرآن کریم به ما ارائه داد چه راهی است؟ هم راه استدلال را به ما نشان داده، هم راه اطاعت از ظواهر دینی و هم راه تهذیب نفس . جمع هر سه هم ممکن است اینها منفصله مانعة الخلو است نه مانعة الجمع، اگر کسی راه استدلال عقلی یا راه ظواهر دینی و یا راه تهذیب نفس را طی نکرد، هرگز به مقصد نمیرسد یکی از اینها را که طی کند به نوبه خود گوشهای از دین را میفهمد و برای او همان اندازه مقبول است چون هر سه او را به آن مقصد راهنمایی میکند . اگر راه حارثة بن مالک را طی کرد همان میشود که رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - به او میفرماید: «عبد نور الله قلبه» این چنین نبود که حالا حارثة بن مالک سالیان متمادی حوزهها را پشتسر گذاشته باشد، درس و بحث کرده باشد، این راه تهذیب نفس را گرفته استبه مقصد رسید بسیاری از مردم نه راه حارثة بن مالک را گرفتهاند نه راه خردمندان و فرزانگان که با عقل استدلال کنند، از ظواهر دینی استفاده میکردند یعنی از معصوم - علیهم السلام - سؤال میکردند این موضوع چیست تکلیف را میفهمیدند مسئله را یاد میگرفتند و عمل میکردند . این پیروی از ظواهر دین است . عدهای هم با براهین عقلی همین مطلبی را که ائمه - علیهم السلام - میفرمودند میفهمیدند، چون معجزه برای اثبات صحت دعوت نیستبرای اثبات صحت دعوی است; یعنی پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - که میآید دو حرف دارد: یکی دعوت و دیگری دعوی، دعوتش این است که خدا هست، واحد، بیشریک، علیم، قدیر، سمیع، بصیر و . . . است . هم چنین حساب و کتاب هست، نشئه بعد از مرگ هست، هر عملی که انسان بکند مسئول است . اینها دعوت است و همه اینها را میشود با برهان فهمید، معجزه نمیخواهد .
سخن دیگر اینها دعوی است میگوید من از طرف خدا آمدهام، این دعوی را با معجزه باید ثابت کنند، آن دعوت را با برهان میتوان اثبات کرد لذا در هنگام استدلال بر توحید دلیل اقامه میکنند، براهین اقامه میکنند، نمیگویند ما حالا چون عصا را اژدها کردیم خدایی هست آن را بدون معجزه هم میتوان فهمید البته اگر دعوی ثابتشد دعوت را هم خیلیها میپذیرند، یعنی اگر ثابتشد که این شخص پیامبر استیقینا خدایی هست که او را فرستاده است، به سخن او اطمینان پیدا میکنند . اکثر مردم این چنیناند، اما دعوت نیازی به معجزه ندارد با برهان میتوان اثبات کرد، خواص آن دعوت را با برهان میفهمند، ولی دعوی را البته باید با اعجاز یا نشانههای دیگر تثبیتبکنند . برای اثبات دعوت، آن براهین هم کافی است معجزه هم به نوبه خود سهمی دارد و مانند آن .
برای رسیدن به آن دعوت سه راه وجود دارد: یکی تجربه است، ما اگر بخواهیم اشیای خارجیه را بشناسیم، مثلا از علوم تجربی نظیر طب، فیزیک و امثال آن آگاه بشویم، تنها راهش تجربه است، چون امور جزیی است . عقل که براهین کلی را اقامه میکند گرچه خطوط کلی را میفهمد ولی درباره جزئیات خارجیه هیچ نقشی ندارد . با براهین عقلی هرگز نمیتوان جزئیات خارجیه را ، مثل این که حال مریض چگونه است، اثر فلان دارو چیست تشخیص داد . راه عقل نیست، عقل برای کلیات جهان است جهان بینی است نه آثار خاصه اشیای مشخص، این ها را با تجربه میتوان اثبات کرد .
راه دوم، کشف و شهود معصومانه است و راه سوم هم قول معصوم - علیهم السلام -
اینها سه راه است که عقل در آنها راه ندارد، ولی برای اثبات مسائل ماورای طبیعی سه راه وجود دارد: عقل، ظواهر دینی و تهذیب نفس . علوم تجربی در این گونه امور راه ندارد; یعنی هرگز با طب و فیزیک و علم هندسه و امثال آن نمیتوان مسئله معاد، فرشتهها، اسمای حسنای حق، صفات حق، توحید حق و امثال آن را اثبات کرد، اصلا اینها در این حرم امن راه ندارند، این راههای گوناگون همه رفتنی است . در بخشی از قرآن کریم به این سه راه ظاهرا اشاره کرده است آیه 8 سوره مبارکه حشر این است که فرمود: «و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر» بعضیها درباره حق جدال میکنند بدون اینکه به هیچ یک از این سه راه آشنا باشند، نه سخن عالمانه و مستدل و برهانی دارند، نه از ظواهر دینی استفاده کردهاند نه وحیای به آنها رسیده است، اگر برهان عقلی نبود، اگر شنیدن از معصوم نبود، اگر وحی سماوی نبود کسی حق جدال در دین ندارد جاهل را با عالم بحث نیست گرچه سؤال هست این «فاسئلوا اهل الذکر» (13) برای همین استسؤال کنید برای این که با سؤال چندین نفر اجر میبرند اما اگر کسی آشنا با مبادی بحث نیستبخواهد جدل کند خود را خسته میکند، جاهل حق بحثبا عالم را ندارد، اما حق سؤال را دارد، راه برای او باز است، چند سالی درس میخواند و با مبادی آشنا میشود، ممکن است از آن عالم هم بالاتر برود، اما کسی که به مبادی آشنا نیستبخواهد جدل کند میشود «بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر» این شخص یا مقلد گمراه استیا متبوع گمراه . فرق آیه 3 و 8 همین سوره مبارکه آن است که یکی درباره تابع گمراه است دیگری درباره متبوع گمراه .
این سه راه اگر همیشه کنار هم باشد هیچ محذوری ندارد نه آنها که راه برهان عقلی را طی میکنند با کسانی که راه ظواهر دینی را طی میکنند درگیرند و نه این دو گروه با کسانی که راه تهذیب نفس را در پیش گرفتهاند درگیرند چون همه از یک منبع استفاده میکنند . اما اگر هر کدام بخواهند راه خاص خودشان را بروند و بخواهند دیگری هم مثل آنها فکر بکند و خودشان را میزان العقاید و العلوم والافکار قرار بدهند این اول نزاع است، کسی که حکیم است توقع داشته باشد که دیگران روی مسائل فلسفی و حکمی بیندیشند این چنین نیست، آن که طبق ظواهر دینی میرود توقع داشته باشد که همه براساس ظواهر دینی حرکت کنند، آن چنان هم نیست، آن که راه سوم را میرود توقع داشته باشد که آن دو گروه مثل این حرکت کنند، این طور هم نیست . چه این که شاگردان ائمه - علیهم السلام - هم یکسان نبودند اما همه یکدیگر را درک میکردند; یعنی هر یک رسم و راه دیگری را میفهمید و میپذیرفت .
آیه مبارکه وحدت به ما یک درس خاصی میدهد، ببینید ما از وسط راه شروع کردهایم کمتر به نتیجه میرسیم . این همان آیه معروف است که: «واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تهتدون» . (14)
این واعتصموا که شعار وحدت است نه به این معناستشما هر کجایی هستید در هر حدی هستید بیایید با دیگران یک جور فکر کنید این شدنی نیست، چه این که دیدید که تا حال کمتر ثمر داد این «واعتصموا بحبل الله جمیعا» معنایش این نیست که همه شما اهل قرآن و مسلمانی باشید همه شما به قرآن و ثقلین عمل کنید معنایش این است که همه شما با هم بفهمید «واعتصموا بحبل الله جمیعا» با هم این طناب را بگیرید نه تک تک، با هم که گرفتید یکدیگر را درک میکنید این سمینارها، کنگرهها، کنفرانسها، بحثهای گروهی، کارهای گروهی، تحقیقات جمعی، گوشهای از همین راه است . با هم بفهمید نه یعنی همه مسلمان باشید حالا همه مسلمانیم و مشکلی هم حل نشد چون بی هم مسلمانیم نه با هم، بیهم قرآن را گرفتهایم نه با هم، این با هم گرفتن غیر از تک تک گرفتن است، وقتی با هم گرفتیم به افکار یکدیگر احترام میگذاریم هرگز خودمان میزانالعقاید والاعمال نمیشویم اگرچند کلمه درس خواندیم و عالم شدیم این اولین روزی است که خود را بدهکار میدانیم نه طلبکار، اگر کسی فارغالتحصیل شد از حوزه یا دانشگاه و خود را طلبکار دید این باید دوباره برگردد حوزه یا دانشگاه و درس را از نو شروع کند، اگر کسی خود را بدهکار دید و به افکار دیگران احترام گذاشت گفت این نعمتی که خدا به من داد اولین روز مسئولیت من است که من باید خدمتگزار مردم باشم این است که دیگر هیچ مشکلی پیش نمیآید این حق حوزه یا دانشگاه را ادا کرده است این با هم فهمیدن یعنی حرفهایتان را کنار هم بگذارید وقتی کنار هم گذاشتید آنگاه خیلی از مشکلات حل میشود .
سیدنا الاستاد ، علامه طباطبایی - رضوان الله علیه - دو بحث مفصل در ذیل آیه 119 سوره مائده دارند که قبلا اشاره شد: یک بحث این است که قرآن که فرمود من جامعه را هدایت میکنم با چه راه هدایت میکند همه اشکالهایی که بر فلسفه و بر منطق شده است ایشان جواب دادهاند . نقصهایی که بر منطق و بر تفکر عقلی کردهاند همه را یکی پس از دیگری جواب دادهاند . یک بحثی هم دارند به نام بحث تاریخی که هر دو بحث در قرآن شناسی نقش دارد یعنی جزء علوم قرآنی است که ایشان در تفسیر قرآن ذکر کردهاند اگر کسی خواست قرآن را بشناسد باید اول در این زمینهها کار کند که روش قرآن در هدایت چگونه است؟ آیا تهذیب نفس است؟ یا فقط عمل به ظواهر و استدلال به ظواهر است؟ یا استدلالهای عقلی است؟ یا جمع بین اینهاست؟ مرحوم سیدنا الاستاد علامه طباطبائی میفرمود که خیلی از بزرگان آمدند این مثلث را جمع کنند; یعنی بین ظواهر دینی و بین برهان عقلی و بین عرفان و کشف شهود جمع کنند ولی موفق نشدند سرش این است که هر کسی تافته جدا بافته بود این تافته جدا بافته هر کسی را بخواهند با تافته دیگری پیوند بزنند نمیخورد یک راه دارد که آن اولین راه است و آخرین راه، آن راه را هم در پایان بحث اشاره میکنند و راه حل نشان میدهند میفرمایند آن همین است که ما به کریمه سوره آل عمران عمل بکنیم: «واعتصموا بحبل الله جمیعا» یعنی با هم بفهمید نه هر کسی در راه خودش زحمتبکشد و دیگری را به حساب نیاورد و توقع داشته باشد که دیگری زیراکس گرفته او باشد مثل او فکر بکند این نخواهد شد، یک راه دارد و آن با هم فهمیدن است وگرنه فهمهای بیهم را نمیشود با هم گره زد اگر با هم فهمیدید هم برهان ظواهر دینی را تایید میکند و هم هر دو راه ریاضت «حارثةبن مالک» ها را و هم راه حارثة بن مالک راه، حکیم و متدین را .
مرحوم کلینی - رضوان الله علیه - در روضه کافی نقل میکند که رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - صبح که میشد از اصحاب سؤال میکرد که دیشب در عالم رؤیا چه دیدهاید؟ حضرت شاگردانش را به گونهای تربیت میکرد که شب برای آنها کلاس درس بود، کسی که شب تا صبح بخوابد و چیزی در رؤیا نصیبش نشود این، خواب مانده، آنها را طرزی تربیت کرد که شب در عالم رؤیا چیزی برای آنها روشن بشود اصولا میخوابند که چیزی بفهمند خوابیدن برای آن نیست که بدن بیارامد برای این است که این جان از شر این بدن نجات پیدا کند و به مدرسه برود، فایده خواب این است مثل این که انسان یک بچه بازی گوش دارد، او را در گهواره میخواباند که خود مطالعه کند، اصل خواب برای همین است، این بدن که با شکم، زنده استبچه بازیگوش جان و مزاحم روح است، گرچه مددکار اوست اما مزاحم اوست . روح است که این بدن را آرام میخواباند تا خود به دیار خویش سفر کند، این بدنی که الآن شصتیا کمتر یا بیشتر کیلو وزن آن است چه کسی او را حرکت میدهد کی او را از مدرس به منزل میبرد،
. lـئ p؟v kکh dn lغdfcکhی× co قc عlz éowh ضdثـç lçkی× قc éf ea ,kpfی× cn؛ odـئ co قc kock êpfl× بë
دو روایت است که مرحوم کلینی در «روضه کافی» و همین دو روایت را مرحوم فیض در «وافی» در باب برزخ نقل کرده است، آن روایت این است که:
بشرهای اولیه خواب نمیدیدند انبیا به آنها میفرمودند خدایی هست و دستورهایی هست و باید اطاعت کرد اینها هم میگفتند اگر عمل بکنیم چه میشود؟ اگر نکنیم چه میشود؟ انبیا میفرمودند اگر عمل بکنید یا عمل نکنید اثرش بعد از مرگ ظاهر میشود، آنها افکارشان بیشتر میشد و میگفتند بعد از مرگ که خبری نیست آنها که رفتند که برنگشتند، تا این که خدای سبحان رؤیا را بر آنان مسلط کرد و در عالم خواب رؤیایی نصیبشان میشد، وقتی بیدار میشدند به انبیا - علیهم السلام - میگفتند: اینها چیست که ما در خواب میبینیم؟ میفرمودند: از صنف آن اموری است که ما به شما وعده میدهیم، شما توقع نداشته باشید که مردههای شما از قبرستان برگردند، آن یک نشئهای است که بالاخره زنده میشوند همه تا خطوط سرانگشتان هم برمیگردد: «بلی قادرین علی ان نسوی بنانه» (15) اما آن چه که ما میگوییم که بعد از مرگ وارد برزخ میشوید از همین قبیل است .
این چند روایتبسیار لطیف است که مرحوم کلینی در کافی نقل میکند و هر دو را هم مرحوم فیض نقل میکند .
غرض این است که در «روضه کافی» آمده است: رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - صبح از اصحاب سؤال میکرد که در «بارحه» چه دیدهاید: «ما فعلتم بالبارحة» .
اصولا حضرت طوری آنها را تربیت میکرد که اینها بدن را بخوابانند تا جانشان سفر بکند، جان به این بدن علاقهمند است چون مرکب اوست اگر این بدن پرخورده باشد بالاخره این جان بیچاره ناچار است در همان جا باشد تا این همه غذایی که خورده هضم بکند . تمام تکلیف بر دوش این روح بیچاره است، هنگام مرگ با یک نفرتی این بدن را ترک میکند، چون با نفرت این بدن را ترک میکند آثار نفرت هم این است که بدن، بدن، «جیفه» و «مردار» میشود، اما اگر این بدن تابع روح باشد آثار آن روح در این بدن هست و مدتها یا برای همیشه نمیپوسد .
پس یک راه وجود دارد که بگوییم مثلثبا هم ساخته بشود وگرنه از جایی دیگر بیاوریم مثلث درست کنیم هرگز تثلیث توحید نخواهد شد فرمود: «واعتصموا بحبل الله جمیعا» با هم بفهمید، دو طلبه که با هم بحث میکنند با هم میفهمند نه بی هم اما یک طلبه که در اتاقش مطالعه میکند دیگری در اتاقش، بی هم قرآن را فهمیدهاند نه با هم .
اما آن چه که به عنوان بحث تاریخی بر سر قرآن کریم آمده بحث جالبی است . در صدر اسلام چگونه با قرآن رفتار شد؟ در زمان خود حضرت، بعد از ایشان، در زمان خانهنشینی حضرت امیر - سلام الله علیه - ، و در زمان حکومت ایشان امویان و عباسیان چه کردند؟ از آلبویه تا زمان صفویه بر شیعه چه گذشت؟ شرح مفصل و جذابی درباره سیر تاریخی قرآن دارد . سپس درباره بحثهای حوزوی مطالبی میفرمایند که خلاصهاش این است:
قرآن نه تنها به عنوان بحث رسمی در حوزهها نیست که اساسا درسی و بحثی به عنوان قرآن نیست، قرآن را به عنوان مهمان علوم دیگر هم نکردهاند طوری که اگر کسی کاری با قرآن نداشته باشد میتواند عمری در حوزهها به سر ببرد و در رشته خاص خود صاحب نظر باشد .
علوم ادبی ما با اشعار جاهلی و سبعه معلقه دیوان امرءالقیس و امثال ذلک تامین بود، جامع الشواهدها هم این را نشان میدهد و سر این که لسان العرب و امثال آن، کتاب و لغتی است که از آخر شروع میکند، یعنی آخر کلمه را میگوید باب النون یعنی کلمهای را که آخرش نون دارد، باب الواو یعنی کلمهای که آخرش واو دارد، برخلاف سایر کتابهای لغتبرای این که معمولا قوافی، ابیات، اشعار را به همین شیوه تنظیم میکردند، از آخر مدد میگرفتند .
وارد مسائل فقه و اصول که میشویم شما از اول تا آخر اصول یکی دو تا آیه میبینید آن هم برای رد کردن نه برای اثبات: یکی آیه «نفر» است، دیگری آیه «نبا» که به قول همه اصولیان محقق اینها دلیل حجیتخبر واحد نیست . این استدلالها را به عنوان استدلال به آیه ذکر میکنند برای رد کردن، کدام اصولی محقق است که حجیتخبر واحد را به آیه «نبا» استدلال کرد یا به آیه «نفر» استدلال کرد، همه گفتند اینها دلالت ندارند، آیه «ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا» (16) هم تایید است، برای این که قسمت مهمش را حدیث «رفع» تامین میکند; یعنی کتاب برائتبا آن برائت عقلی که قبح عقاب بلابیان است میگردد و قسمت مهمش در محور «رفع عن امتی التسع» میگردد استصحاب هم که با آن حدیث تکیه میکند، اصلهایی مانند اشتغال و تعادل و تراجیح نیز این چنین است . ما در بحثهای اصولی مرحله سطح و خارج مسئلهای نداریم که به قرآن متکی باشد .
اما فقه گرانقدر ما قسمت مهمش، جلش لولا الکل به روایات بسته است و اگر در یک مسئله به «اوفوا بالعقود» (17) استدلال میشود مشابه این معنا و این مضمون از روایات دیگر به خوبی استفاده میشود، بنابراین اگر کسی، طلبهای قرآن میخواند برای این است که میخواهد ثواب ببرد . اساسا بافتحوزه و علوم حوزوی چیزی نیست که به قرآن تکیه بکند، نه قرآن در متن کار حوزه است نه مهمان علوم حوزوی است . وقتی حوزه منهای قرآن شد بازدهاش هم همان خواهد بود و این که میبینید بزرگان از مراجع خودشان تلاش و کوشش کردهاند تفسیر بنویسند مثل شیخ طوسیها و امثال ذلک این خطر را احساس کردند، ای کاش همان روال مرحوم شیخ طوسی و طبرسی و مرحوم آقا شیخ جواد بلاغی و دیگران ادامه پیدا میکرد، آنان احساس میکردند که قرآن را باید در حوزهها آورد و اگر قرآن در حوزه باشد همه علوم هست .
یک سخن لطیفی امام فخر رازی دارد که از او خیلی متوقع نیست در ذیل آیه کریمه: «و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة» (18) یک اشکال ادبی است که ثلاثی مجرد مصدرش بر وزن تفعله نیامده است هلک، یهلک تهلکه، فعل یفعل تفعله نیامده است، ادیبی که به انتظار سبعه معلقهها به سر میبرد میخواهد که تلاش و کوشش کند که این تهلکه را درست کند، امام رازی میفرماید که به دنبال چه میگردی؟ میخواهی به وسیله امرؤالقیس حرف خدا را تثبیت کنی، قرآن برای شما سند نیست، مهد ادب نیست، شما میخواهید دنبال یک شعر جاهلی بروید تا بگویید این با قوانین ادب درست است اگر ثابتشده است معجزه است کما هو الحق البین همین قانون است، شما میخواهید با گفته عرب جاهلی قانون درست کنید . این فکر باید احیا بشود که خود کلامالله ادب میآورد، شما ادبیات قبل از اسلام را با ادبیات بعد از اسلام مقایسه کنید، غنای ادبیات بعد از اسلام، مرهون قرآن است . بحثهای عقلی دیگر را هم قرآن آورده است . بنابراین قرآن نه تنها باید همه این علوم یاد شده را تغذیه بکند بلکه باید به عنوان یک پرچمدار در حوزهها مطرح شود . از سالهای متمادی این فکر در حوزهها عموما و در حوزه قم خصوصا طرح شده بود که کتابهای ادبی حوزهها بازسازی بشود، ما به جای این که شواهدی از سبعه معلقه و اشعار جاهلیه بیاوریم از آیات قرآن و کلمات امیرمؤمنان در نهج البلاغه شاهد بیاوریم . مرحوم محدث قمی - رضوان الله علیه - حرف لطیفی در شرح حال خودش در کتاب «الکنی والالقاب» دارد در آن جا که شرح حال خود را مینویسد، میگوید: من در جوانی ذوق ادبی داشتم مقامات حریری و حمیدی و امثال آن را میخواندم، بعد فهمیدم که این چه کاری است، در این کتابها آمده است که فلان جا سور این چنین بود، سفره آن چنان بود، مهمانی و پذیرایی چه وضعی داشت، خلاصه یک مشت گدایی است اما نهجالبلاغه یک آقایی است . من گفتم: اگر من ادبیات میخواهم این نهجالبلاغه است، هم معارف دارد و هم ادب، چرا مقامات حریری بخوانم . این درد در حوزهها بود و فخر یک ادیب، این بود که مقامات حریری درس میخواند اما اگر از تفسیر این سخنان امیرمؤمنان - سلام الله علیه - که: «لایدرکه بعد الهمم» (19) سؤال میکردی، میماند!
اما سفره پذیرایی فلان خان چگونه بود یا فلان شخص در فلان قبیله چگونه بود به هر جهت غیر از یک مشتسورچرانی و شکم پرستی چیز دیگری ندارد، اما نهج البلاغه، تماما حکمت و عرفان و خداپرستی و زهد ورزی است، لذا مرحوم محدث قمی میگوید من تغییر سلیقه دادم آمدم نهج البلاغه خواندم .
قرآن و نهج البلاغه باید در متن حوزهها باشند، به راحتی میتوان همه شواهد و قواعد را با قرآن و نهج البلاغه تامین کرد، هم چنین تمام بحث های کلامی، فلسفی و عرفانی را میتوانیم قرآنی کنیم .
1) سوره حشر، (59) آیه21 .
2) سوره شعرا، (26) آیه194 .
3) سوره فرقان (25) آیه32 .
4) سوره بقره (2) آیه 74 .
5) سوره اسراء (17) آیه 82 .
6) سوره یونس (10) آیه 57 .
7) سوره صف (61) آیه 8 .
8) سوره رعد (13) آیه 28 .
9) سوره بقره (2) آیه 10 .
10) همان، آیه 74 .
11) سوره عنکبوت (29) آیه 43 .
12) سوره مائده (5) آیه16 .
13) سوره نحل (16) آیه 43 .
14) سوره آل عمران (3) آیه 103 .
15) سوره قیامة (75) آیه4 .
16) سوره اسراء (17) آیه 15 .
17) سوره مائده (5) آیه1 .
18) سوره بقره (2) آیه 195 .
19) نهج البلاغه خطبه1 .